یکتا جونم یکتا جونم ، تا این لحظه: 15 سال و 4 ماه و 4 روز سن داره
تینا جونم تینا جونم ، تا این لحظه: 11 سال و 2 ماه و 3 روز سن داره

عشق های مامان یکتا و تینا

تولد دخملی

سلام سلام دختر مامان و نفس بابایی داریم به جشن تولد سه سالگیت نزدیک می شویم دوست دارم امسال به همه سالها فرق کنه توی اینترنت خیلی سرچ می کنم تا مدل تزین اتاق و مدل کیک برایت انتخاب کنم. کادو هایی که سال اول تولدت گرفتی: اول زمانی به دنیا اومدی خاله مریم گوشوار خاله زهرا ٢ تا النگو   دایی علی پلاگ زنجیر  عزیز کوچکه پلاک زنجیر    دایی حسین یک خرس بزرگ عمو محسن گوشواره     عزیز بزرگه و بابا احمد یک النگو تک پوش    عمه جونت هم عروسک     بابا یاسرت هم پلاک زنجیر       تو...
30 شهريور 1390

خرید لباس برای دخمل نازم

    سلام عزیزم خوبی مامان جون الهی قربون تو دختر نازم برم امروز عصر قراره با عمه جون بریم لباس پاییزی برای دختر گلم بخرم . تو هم دختر خوبی باش توی خونه عزیز کوچیکه تا من بیایم دنبالت گلم از راه دور می بوسمت   ...
29 شهريور 1390

یکتا و مدرسه

سلام عزیز دلم مامانی خوبی گلم چی بگن باز هم از شیطونی ها و اذیت های تو فسقلی مامان دیشب از ساعت ١٠ شروع کردی به بی تابی که من را ببرید مدرسه من مدرسه را دوست دارم هرچی از من و بابایی که تو هنوز کوچولو هستی کو گوش شنوا می گفتی من را ببر مدرسه قول میدم اذیت نکنم. الهی قربونت برم که این قدر به مدرسه علاقه پیدا کردی می گم یکتا کدوم مدرسه می گی همون مدرسه ای که درش را رنگ کردند. خلاصه به هر بدبختی بود بخوابت کردیم و گفتم بگذار صبح بشه هوا روشن بشه می برمت . تو هم بخواب رفتی اما چه خوابی گلم از ساعت ٣ هر یک ساعتی یک بار بیدار می شدی می گفتی مامانی هوا روشن نشده اصلا" باور...
28 شهريور 1390

عزیز مامانی

    سلام عزیز مامانی ده دقیقه پیش زنگ زدم خونه عزیز تا باهات کمی صحبت کنم گفتم مامانی دلم برایت تنگ شده گفتی خوب عزیزک نرو سرکار بمون خونه پیش من الهی مامانی قربون اون حرف زدنت بره که دلم را آب می کنی عزیزکم راستی تو بهتر شدی به قول مامانی دندون اسیایت می خواه در بیایه که این جوری مریض شدی قربونت برم مامانی بابایی که بهتر نشده یعنی از دیروز دوباره بدتر شده دل درد وحشتناک دعا کن زودتر خوب بشه بخدا دارم دق می کنم که بابایی مریضه خدایا زودتر شوشو خوب بشه ...
26 شهريور 1390

حال بد مامان

  یکتا گلم مامانی حالش اصلا" حالش خوب نیست خدا کنه زودتر ساعت 6 بشه و بیایم خونه از راه دور می بوسمت دختر گلم و دوستت دارم یک عالمه     ...
21 شهريور 1390

مریضی مامان بابا و یکتا گلم

  سلام عشق مامان الهی قربونت برم مامانی جان دیروز کمی کثالت داشتی یعنی در کل تو و بابایی هر دو مریض بودید بابایی از صبح شنبه حالت تهوع و دل درد بود و تو از شبش این جور شدی دیروز تا ظهر سرکار بودم وقتی بابایی زنگ زد و گفت دوباره اوردی بالا مجبور شدم مرخصی بگیرم و بیایم پیشت بابایی هم دیروز سرکار نرفت خونه بود حالش خیلی بد بود من هم داشتم از غصه دق می کردم . وقتی رسیدم خونه خواب بودی بابایی گفت ساعت 10 بیدار شدی و دوباره ساعت 12 بود خوابیدی کمی کته برایت درست کردم تا با ماست بخوری چون اسهال بودی و کمی گوشت برای هر دویتان کباب کردم تو که در کل دیروز غیر از اب چیزی هیچی نخوردی و شب هم ساعت 10 بخواب رفتی بابایی هم ...
21 شهريور 1390

یکتا جان و خاله

  سلام بر عشقم و عزیز زندگی من و بابایی دختر گلم ببخشید این چند روز کمی کار داشتم نتوانستم برایت بنویسم خوبی گلم دیشب خاله زهرا اومد خونمون اخه شوهرش رفته سیرجان چند روزی نیست و اون هم تنها بود اومد خونمون نمی  دونی تو چقدر خوشحال بودی که امشب خاله زهرا پیشمون هست . موقع خوابیدن گفتی مامان من کنار خاله زهرا تو اون اتاق  بخوابم گفتم باشه ولی مطمن بودی نمی خوابی چون عادت کردی کنار خودم باشی همین جور شد ساعت 12 بود که فرار کردی و اومدی کنار من خوابیدی . عزیزکم نمی دانی صبح ها که بیدار می شوم که بیایم سرکار تو مثل فرشته ها خوابی چقدر دلم می خواست  ببوسمت ول...
16 شهريور 1390

تعطیلی در کنار یکتا

سلام دختر گلم خوبی عزیز دلم دیشب عزیزم ساعت ٩ بود خوابید برای اولین بار اخه دیروز اصلا" توی خونه عزیز بخواب نرفتی وقتی رسیدیم  خونه بخواب رفتی تا امروز صبح بخاطر همین دلم خیلی تا خیلی برایت تنگ شده چون اصلا" ندیدمت عزیزکم الان سرکار هستم انتظار می کشم زودتر تعطیل بشویم برویم خونه اخ جون سه روز تعطیلی در کنار دختر گلم ...
8 شهريور 1390

کم خونی یکتا

سلام دختر مامانی عزیز دلم مامانی الان زنگ زدم باهات کلی حرف زدم وقتی باهات حرف می زنم دلم غش می ره عزیزکم چند وقتی هست که اشتهای غذایت خیلی بد شده اصلا" غذا نمی خوری نمی دانم چرا دکتر هم چند تا شربت ویتامین و قرص فولیک اسید برایت نوشت مجبوری بخاطر کم خونی ات قرص اهن بخوری هر کی تو را می بینه می گه وای یکتا چقدر لاغر شده بخاطر همین خیلی ناراحتم خدا کنه چیز مهمی نباشه رنگ و رویت زرد شده می دانم بخاطر کم خونی که داری این جور هستی . خوب از شیطونی هایت بگم که همه را کلافه کردی عصر پنجشنبه گوشی موبایلم زنگ خورد که من رفتم ان را بیارم تو زودتر دویدی که اون را برداری ...
5 شهريور 1390
1